Free Copy From This Blog -all Object-

کپی برداری از عکسها و مطلاب آزاد است
بر روی عکسها کلیک کنید تا در اندازه واقعی ببینید

Monday, March 31, 2008

زندگي

چه فكر مي كني
كه بادبان شكسته زورق به گل نشسته‌اي‌ است زندگي؟
در اين خراب ريخته
كه رنگ عافيت از او گريخته،
به بن رسيده راه بسته‌اي است زندگي؟
چه سهمناك بود سيل حادثه
كه همچو اژدها دهان گشود
زمين و آسمان ز هم گسيخت
ستاره خوشه خوشه ريخت
و آفتاب در كبود دره‌هاي آب غرق شد

هوا بد است
تو با كدام باد مي‌روي؟
چه ابر تيره‌اي گرفته سينه تو را
كه با هزار سال بارش شبانه روز هم
دل تو وا نمي‌شود.

تو از هزاره‌هاي دور آمدي
در اين درازناي خونفشان
به هر قدم نشان نقش پاي توست
در اين درشتناك ديولاخ
ز هر طرف طنين گا‌م‌هاي رهگشاي توست
بلند و پست اين گشاده دامگاه ننگ و نام
به خون نوشته نامة وفاي توست
به گوش بيستون هنوز صداي تيشه‌هاي توست.

چه تازيانه‌ها كه با تن تو تاب عشق آزمود
چه دارها كه از تو گشت سربلند
زهي شكوه قامت بلند عشق
كه استوار ماند در هجوم هر گزند.

نگاه كن
هنوز آن بلند دور،
آن سپيده آن شكوفه‌زار انفجار نور
كهرباي آررزوست
سپيده‌اي كه جان آدمي هماره در هواي اوست.

به يك نفس در آن زلال دم زدن
سزد اگر هزار بار
بيفتي از نشيب راه و باز
رو نهي بدان فراز.

چه فكر مي‌كني؟
جهان چو آبگينة شكسته‌اي است
كه سرو راست هم در او شكسته مي‌نمايدت.
چنان نشسته كوه در كمين دره‌هاي اين غروب تنگ
كه راه بسته مي‌نمايدت.

زمان بي كرانه را
تو با شمار گام عمر ما مسنج
به پاي او دمي است اين درنگ درد و رنج

به سان رود

كه در نشيب دره سر به سنگ مي‌زند،

رونده باش.

اميد هيچ معجزي ز مرده نيست،

زنده باش

هوشنگ ابتهاج

0 Comment: