تو را به جاي همه زناني که نشناختم دوست دارم .
تو را به جاي همه روزگاراني که نمي زيستم دوست دارم .
براي خاطر عطر نان گرم
و برفي که آب ميشود
و براي نخستين گلها
تو را به خاطر دوست داشتن دوست دارم .
تو را به جاي همه کساني که دوست نميدارم دوست ميدارم .
بي تو جز گسترهاي بيکرانه نميبينم
ميان گذشته و امروز.
از جدار آيينهي خويش گذشتن نتوانستم
ميبايست تا زندگي را لغت به لغت فرا گيرم
راست از آن گونه که لغت به لغت از يادش ميبرند.
تو را دوست ميدارم براي خاطر فرزانهگيات که از آن من نيست
به رغم همه آن چيزها که جز وهمي نيست دوست دارم
براي خاطر اين قلب جاوداني که بازش نميدارم
تو خورشيدي رخشاني هستي که بر من ميتابي
هنگامي که به خويش مغرورم
در اين بيشهزار خزان زده شايد گلي برويد
شبيه آنچه در بهار بوئيديم .
پس به نام زندگي
هرگز نگو هرگز
پل الوار
0 Comment:
Post a Comment