دلتنگ با تو بودنم اما نميشود
بغضي نشسته توي دلم وانميشود
چشمت هزارجمله به من گفت، ناب ناب
چشمت هزار جمله که معنا نميشود
اين هم قلم، دوبال براي خودت بکش
يا ميشود که پر بکشي يا نميشود
هي فکر ميکنم که غزل دست و پا کنم
دستم به احترام قلم پا نميشود
خانم اجازه بوي مرا ميدهي ولي
من ماندهام چرا من و تو ما نميشود؟
من در کلاس هستم بابا، نه، آب، نه
وقت مرور آب و بابا نميشود
خانم اجازه من بلدم بخشتان کنم
خورشيد، نه، ستاره، نه، اينها نميشود
خانم اجازه روي لبم بود، غيب شد
مهتاب، نه. نسيم، نه. اي واي نميشود
من گريهام گرفته، به من صفر ميدهيد
فردا جواب ميدهم، آيا نميشود؟
فردا ولي به ميمنت چشمهاي تو
مهماني است نوبت املا نميشود
فردا دوباره نام تو را بخش مي کنم
فردا دوباره بغض دلم وا نميشود
0 Comment:
Post a Comment