خاتون
کلام تو
سنگ را آب میکند
خواب را خواب
و ايوان را پر از مهتاب
در کلام خود شناوری
چون شکوفه سفيد ماه در چشمه
بيان خويشتنی
چون فوارهای در حوض نقره
تو را در کلامت میچينم
تو را در کلامت میبويم
خاتون تو میدانی
ميان شاخ و برگ قصهها
پرندهوار بخوانی
تو میتوانی
آتشی را به آتشی ديگر خاموش کنی
تو میتوانی از ما بلا بگردانی
مرگ چنان گوش به قصهات می سپارد
که از کار خويش باز میماند
خاتون
شبی خوش است
میخواهم
گيسوانت را بشنوم
لب میگشايی
نسيم شبانگاه
سراپا گوش میشود
کلام تو سرانجام
آغوش میشود.
عمران صلاحی
0 Comment:
Post a Comment