Free Copy From This Blog -all Object-

کپی برداری از عکسها و مطلاب آزاد است
بر روی عکسها کلیک کنید تا در اندازه واقعی ببینید

Saturday, July 5, 2008

دنیای رمان

دلتنگی من تمام نمی‌شود
همين که فکر کنم
من و تو
دو نفريم
دلتنگ‌تر می‌شوم برای تو.

چقدر دنيای رمان
قشنگ است نيمه شب
کاش ‌می‌توانستم
دست‌هات را بگيرم
و تو را بنويسم
کاش نقاشی بلد بودم.
دوست داشتن تو
زيباترين گلی ا‌ست
که خدا آفريده
گفته بودم؟

آنقدر شوق‌انگيزی
که سجده می‌کنم
تو را
بلند بالای من!
خيال کن از جنس آتشم.

از همه‌ی دنيا که بگذرم
از آغوش تو
چشم نمی‌پوشم
آقای من!
نمی‌پوشم.

تو
شعر بگو
من تو را می‌نويسم
تو حرف بزن
من مست می‌شوم
سير که نمی‌شوم!
داشتم با خدا
يک‌قل دوقل بازی می‌کردم
تا ديدمت
سنگ‌ها را ريختم توی دامنش
دويدم به سوی تو.
توفان
همه چيز را برده بود
ملافه را کشيدم
که تو را باد نبرد
بانوی من!

حالا همه چيز
جزيی از توست
زمين و آسمان و خدا.

اگر خدا نيستی
چرا تکی؟
يگانه‌ی من!

توی شعر بگو
زندگی من با تو
عاشقانه است
تو با دست‌هات
من
و بوسه‌هام.
خورشيد و خنده‌هات
مال من
بهار و بودنت
مال من
دلم را به گردنت می‌آويزم
من و نگاهم مال تو

عباس معروفی

0 Comment: