Free Copy From This Blog -all Object-

کپی برداری از عکسها و مطلاب آزاد است
بر روی عکسها کلیک کنید تا در اندازه واقعی ببینید

Thursday, June 5, 2008

هيچ‌گاه ويتريني نداشته‌ام
تا دلم را در آن به نمايش بگذارم.
در قامت يک فروشنده دوره‌گرد عاشق تو شدم.
از اين روست که تمام خيابان‌هاي شهر
عشق مرا مي‌شناسند

تو را در ميان کوچه‌ها فرياد کردم.
دستمال کثيفم به کنج خاطره‌ها خزيده
و چرخ دستي‌ام
با نقش‌هايي از گل بابونه- -
تمام زندگيم بود

تو را براي کودکان بي‌کس فرياد کردم.
روزهاي جمعه به جاي يکشنبه‌ها
و شب‌ها به سمت بالاي شهر

شب و روز در تلاش بودم
تا انگار عشقِ دربندمان را رها سازم.
افسوس... دو مأمور ضبط کردند بساطم را
با آخرين قسط چرخ دستي، تو هم رفتی...

حال، در قامت يک ديوانه دوستت مي‌دارم
و تمام ديوانه‌هاي شهر
عشق مرا مي‌شناسند...

فخرالدين کوشه‌اوغلو

0 Comment: