Free Copy From This Blog -all Object-

کپی برداری از عکسها و مطلاب آزاد است
بر روی عکسها کلیک کنید تا در اندازه واقعی ببینید

Thursday, June 5, 2008

نام تو

چه مي‌گذرد در دلم
که عطرِ آهنِ تفته از کلماتم ريخته است؟
چه مي‌گذرد در خيالم
که قل‌قلِ نور از رگ‌هايم به گوش مي‌رسد؟
چه مي‌گذرد در سرم
که جر‌جر توفانِ بندشده در گلويم مي‌لرزد؟

سراسرِ نام‌ها را گشته‌ام
و نامِ تورا پنهان کرده‌ام.
مي‌دانم؛ شبي تاريک در پي است
و من به چراغِ نامت محتاجم.
توفان‌هايي سرِ چهارراه‌ها ايستاده‌اند
و انتظارِ مرا مي‌کشند،
و من به زورقِ نامت محتاجم.

آفتاب را سمتِ خانه‌ي تو گيج کرده‌ام،
گلِ آفتاب‌گردانِ وان‌گوگ!

حضورِ تو چون شمعي تهِ درّه کافي‌ست
که مثل پلنگي به دامنِ زندگي درافتم
قرصِ ماهِ حل‌شده در آسمان!

چه مي‌گذرد در کتابم
که درختانِ بريده، برمي‌خيزند
کاغذ مي‌شوند
تا از تو سخن بگويم؟

چه مي‌گذرد در سرم
که بر نک پا قدم برمي‌دارند ببر و خدا

در خيالم؟

شمس لنگرودي

0 Comment: