هنوز كه هنوزه
بعد از هزار سال
صدايم كه ميكني
دلم هرّي ميريزد
و كف اتاق پر از تيلههاي قرمز ميشود.
حتي به اسم خود حسودي ميكنم
وقتي، روي لبان باريك و كم رنگت قدم ميزند
بعد هم، سوار بر كبوتر صدايت
نرم و سبك، به هوا پرتاب ميشود
تا با شنيدنش، دلم هرّي بريزد.
هنوز كه هنوزه
صدايم كه ميكني
انگار يك نفر درهاي اين اتاق را
محكم به هم ميكوبد و كف اتاق
پر از خرده شيشههاي قرمز ميشود،
كه تيزيشان، دستانم را نميبرد.
0 Comment:
Post a Comment