در روزهاي آخر اسفند،
كوچ بنفشههاي مهاجر،
زيباست.
وقتي بنفشهها را از سايههاي سرد،
در اطلس شميم بهاران،
با خاك و ريشه
- ميهن سيّارشان -
در جعبههاي كوچك چوبي،
در گوشهي خيابان، ميآورند:
جوي هزار زمزمه در من،
ميجوشد:
اي كاش...
اي كاش آدمي وطنش را
مثل بنفشهها
(در جعبههاي خاك)
يك روز ميتوانست،
همراه خويشتن ببرد هر كجا كه خواست.
در روشناي باران، در آفتاب پاك.
0 Comment:
Post a Comment