Free Copy From This Blog -all Object-

کپی برداری از عکسها و مطلاب آزاد است
بر روی عکسها کلیک کنید تا در اندازه واقعی ببینید

Friday, August 1, 2008

دوستت دارم... دوستت دارم... و اين امضاي من است

شک داري که دلنشين‌ترين زن جهاني
و مهم‌ترين؟

شک داري
تمام کليدهاي جهان از آن ِ من شد
آنگاه که به تو دست يازيدم؟!

شک داري
جهان دگرگون شد
به گاه گرفتن دستت؟!
و بزرگترين روز تاريخ و
زيباترين خبر دنيا بود
روز ورودت به قلبم؟!


***
شک داري در کيستي‌ات؟!
تو آني که چشمانش
از آن خود مي‌کند
زمان را
ذره
ذره
و وقتي مي‌گذرد
ديوار صوتي مي‌شکند

نمي‌دانم مرا چه مي‌شود؟!
گويي تو زن ِ نخستيني!
و گويي پيش از تو دوست نداشته‌ام
کسي را
تجربه نکرده‌ام
عشق را
و کسي نبوسيده مرا و
نبوسيده ام كسي را!

ميلاد من تويي!
به ياد ندارم بودنم را
پيش از تو.
بالا پوشم تويي
به ياد ندارم زندگي را
پيش از عشقت.

شهزاده بانو!
از وجود تو انگار
چونان چون گنجشکي
پر کشيدم!

***

شک داري
که تو بخشي از مني
و من دزديدم آتش را
از چشمان تو
و بزرگترين عصيانم را رقم زدم ؟!

گلکم!
ياقوتم!
ريحانه‌ام!
شهبانوي ديني- ميهني‌ام
در ميان تمامي ملکه‌ها!
ماهي رها در زلال زندگي‌ام!
ماهي که هر غروب
از روزن واژگانم
سرک مي‌کشي!

فتح‌الفتوح حياتم!
اي آخرين وطن
که به دنيا مي‌آيم در آن و
دفن مي‌شوم
و نوشته‌هايم را منتشر مي کنم!

بانوي بهت!
بانوي من!
نمي‌دانم
چطور موج در پاي تو مي‌اندازد
مرا؟!
نمي‌دانم چگونه آمدي‌ام؟!
چگونه آمدمت؟!
تو که تمام مرغان دريايي
غوغا مي‌کنند
تا لانه بسازند بر سينه‌ات!
چه لذتي است
فرا چنگ آوردنت!

***
اي زني که به ترکيب شعر درمي شوي!
بسان شن‌هاي دريا گرمي و
چون شب قدر گرامي!
در را بر رويم گشودي و
عمرم آغاز شد

چقدر شعرم زيبا شد
آنگاه که تمدن را آموختم در دستانت
چه پربار و توانمند شدم
آنگاه که به من بخشيدت
خدا!

شک داري
که شراره‌اي ار چشمان مني
و دستانت
امتداد نوراني دستان من؟!
شک داري
که تو همان سخني
که برآمد از لبانم؟!
شک داري که من توام و
تو مني؟!

***

هاي شعله اي
که دود مي کند
دودمانم را!
ميوه‌اي که پر مي‌کند
شاخ‌ هام را!
هاي! جسمي
که چون شمشير مي‌بُرد
و چون آتشفشان
زير و زبر مي‌کند!
سينه‌اي که عطر مي‌پراکند
مثل حلقه‌هاي توتون
و چون توسني نجيب مي‌تازد به سويم!
به من بگو
چکونه از امواج طوفان برهم!
بگو
چه کنم با تو؟!
وقتي به تو معتادم!
بگو پاسخ چيست؟!
وقتي مرا به مرز جنون کشيده،
شوق!

آي بيني‌ات يوناني و
موهايت اسپانيايي!
اي زن ِ بي‌مانند
تا هزاره ها!
اي که برهنه پا مي‌رقصي
در رگ من!
از کجا آمدي؟!
چگونه؟!
چگونه در من در آمدي،
شتابان!
يگانه رحمت خدا بر من!
عطشان عشق و عطوفت
دردانه‌ام!

آه...
لطف خدا به من بسيار بود!

نزار قبانی

0 Comment: