يک شبي مجنون نمازش را شکست
بي وضو در کوچه ليلا نشست
فارغ از جام الستش کرده بود
پر ز ليلا شد دل پر آه او
بر صليب عشق دارم کردهاي
وندر اين بازي شکستم دادهاي
دردم از ليلاست آنم ميزني
من که مجنونم تو مجنونم مکن
اين تو و ليلاي تو... من نيستم
در رگ پيدا و پنهانت منم
من کنارت بودم و نشناختي
صد قمار عشق يک جا باختم
گفتم عاقل ميشوي اما نشد
غير ليلا برنيامد از لبت
ديدم امشب با مني گفتم بلي
در حريم خانهام در ميزني
درس عشقش بيقرارت کرده بود
صد چو ليلا کشته در راهت کنم
0 Comment:
Post a Comment