Free Copy From This Blog -all Object-

کپی برداری از عکسها و مطلاب آزاد است
بر روی عکسها کلیک کنید تا در اندازه واقعی ببینید

Sunday, June 22, 2008

يک شبي مجنون نمازش را شکست
بي وضو در کوچه ليلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود

سجده‌اي زد بر لب درگاه او
پر ز ليلا شد دل پر آه او

گفت يا رب از چه خوارم کرده‌اي
بر صليب عشق دارم کرده‌اي

جام ليلا را به دستم داده‌اي
وندر اين بازي شکستم داده‌اي

نشتر عشقش به جانم مي‌زني
دردم از ليلاست آنم مي‌زني

خسته‌ام زين عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن

مرد اين بازيچه ديگر نيستم
اين تو و ليلاي تو... من نيستم

گفت: اي ديوانه ليلايت منم
در رگ پيدا و پنهانت منم

سال‌ها با جور ليلا ساختي
من کنارت بودم و نشناختي

عشق ليلا در دلت انداختم
صد قمار عشق يک جا باختم

کردمت آواره‌ی صحرا نشد
گفتم عاقل مي‌شوي اما نشد

سوختم در حسرت يک يا ربت
غير ليلا برنيامد از لبت

روز و شب او را صدا کردي ولي
ديدم امشب با مني گفتم بلي

مطمئن بودم به من سرمي‌زني
در حريم خانه‌ام در مي‌زني

حال اين ليلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بيقرارت کرده بود

مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو ليلا کشته در راهت کنم

0 Comment: