Free Copy From This Blog -all Object-

کپی برداری از عکسها و مطلاب آزاد است
بر روی عکسها کلیک کنید تا در اندازه واقعی ببینید

Wednesday, May 28, 2008

دو شعر

(1)
کافي بود سرت را بر مي‌گرداندي

من هنوز ايستاده‌ام
چرا هيچ کس مرا نمي‌بيند؟
کسي با من قرار سينما نمي‌گذارد؟
کسي نگرانم نمي‌شود؟

هميشه تنها چاي مي‌خورم،

تنها تب مي‌کنم،
تنها موسيقي گوش مي‌دهم.

فکر مي‌کنم «تنها» يک آدم است
که اين‌جا خانه کرده

اگر آدم است
چرا مرا نمي‌بوسد؟
بلند مي‌گويم
و خوب گوش کن «تنها»
من
بوسيدن را خيلي دوست دارم.

(2)

نيمي ازجهانم براي تو
نيمي براي گنجشک‌ها
نيمي از دوست داشتنم براي تو
نيمي براي باد
تا کوچه‌ها را بگردد!
نيمي از مهربانيم براي تو
نيمي براي باران
تا بر زمين ببارد!

و ناگهان
مرا به نام کوچکم صدا مي‌کني
گنجشک‌هايم به سرزمين تو کوچ مي‌کنند
و من
با اين همه بيابان
که هيچ هم بهار نمي‌شود،
فصل‌ها را گم مي‌کنم!

فخري برزنده

0 Comment: