تو دیگر تنها نیستی
من هم کم کم دارم فراموش میشوم.
با این حساب اگر لابهلای سلامی سرد
گذشتیم از کنار هم
و نگاه نکردیم
گمان مبر که فراموش کردهایم
خیال کن
که نام و نشان آشناهامان را
کودکانی بازیگوش
سیاه کردهاند، به رسم کودکی
و یا خط خطی شده است
جسم و جان کوچکمان از سنگ.
خیال کن که باران تمام این سالها
فقط حافظهی ما را گل آلود کرده است
خیال کن که کوریم
یا کورمان کردهاند...
اگر گذشتیم و
نگاهی
نیم نگاهی
از ما به هم نرسید.
مسعود امینی
0 Comment:
Post a Comment