آن شب كه صبح روشن اندامت
از آسمان آينه بر من طلوع كرد
شمع بلند قامت خلوتسراي من
از خجلت برهنگي خويش ميگريست
من در كنار او
از پرتو طلوع تو بي خواب ميشدم
سر در ميان موي تو ميبردم
بر سينهي بلند تو ميخفتم
تا با تو در برهنهترين لحظههاي خويش
محرمتر از تمامي آيينهها شوم
ميل هزار سال تو را دوست داشتن
در من نهفته بود
من از تب طلايي چشمانت
آهنگ تند نبض تو را ميشناختم
قلب شتابناك جهان در تو ميتپيد
من، طعم تشنگي را در بوسههاي تو
هر بار ميچشيدم وسيراب ميشدم
در آن شب سياه زمستاني
دست تو، آفتاب بهاران بود
من از لهيب دست تو بيتاب ميشدم
وقتي كه صبح پنجه به در كوبيد
انگشتهاي نرم تو چابكتر از نسيم
نازكترين حرير نوازش را
بر پيكر برهنهي من ميبافت
روح تو در تمام تن من
از رشتههاي موي
تا ريشههاي دل جريان داشت
من، شمع واژگون سحر بودم
من در تو ميچكيدم، من آب ميشدم
اي مهربان دور
اكنون كه بر دو سوي جهان ايستادهايم
آيا تو را به خواب توانم ديد؟
يا در پگاه روشن بيداري
چون سايه در كنار تو خواهم خفت؟
اي كاش در سياهي آن شب كه با تو رفت
از بوي گيسوان تو ميمردم
كاش آن شب از كرانهي آغوشت
يكسر به بيكراني پرتاب ميشد
Free Copy From This Blog -all Object-
کپی برداری از عکسها و مطلاب آزاد است
بر روی عکسها کلیک کنید تا در اندازه واقعی ببینید
بر روی عکسها کلیک کنید تا در اندازه واقعی ببینید
گرفتن عکس در ایمیل
Friday, April 18, 2008
ميل هزار سال تو را دوست داشتن، در من نهفته بود
نادر نادرپور
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
0 Comment:
Post a Comment