Free Copy From This Blog -all Object-

کپی برداری از عکسها و مطلاب آزاد است
بر روی عکسها کلیک کنید تا در اندازه واقعی ببینید

Monday, April 7, 2008

پيشگو

زن نشست
با چشماني نگران به فنجان واژگونه‌ام نگريست.
گفت: پسرم!
غمگين مباش
که عشق سرنوشت توست
و هر کس که در اين راه بميرد
در شمار شهيدان است.

فنجان تو
دنيايي هراس‌انگيز است
زندگي‌ات
سرشار از کوچ و جنگ.
پسرم!
بسيار دل مي‌بازي
بسيار مي‌ميري
بر تمام زنان زمين عاشق مي‌شوي.
اما
چون پادشاهي شکست‌خورده
باز مي‌گردي.

پسرم!
در زندگي‌ات
زني است
با چشماني شکوهمند،
لبانش
خوشه انگور.
خنده‌اش
موسيقي و گل
اما آسمان تو باراني‌ست
و راه تو بسته.

پسرم!
دلبرت
در قصري در بسته است.
قصري بزرگ
با سگ‌هاي نگهبان و سربازان.
شاهزاده‌ات
خفته‌است.
هرکس به اتاقش بخزد،
به خواستگاري‌اش برود
و از پرچين باغش بگذرد
يا گره گيسوانش را بگشايد
ناپديد مي‌شود
ناپديد مي‌شود.

پسرم!
فال بسيار گرفته‌ام
طالع بسيار ديده‌ام
اما
هيچ فنجاني
-چون فنجان تو -
نخوانده‌ام
و غمي چون غم تو
نديده‌ام.
در سرنوشت تو
عشق پيداست
اما پايت
هماره بر لب دشنه است.
هميشه چون صدف
تنها مي‌ماني
چون بيد غمناک.
و سرنوشت توست
که هميشه
در درياي عشق
بي بادبان باشي.
پسرم !
هزاران بار دل مي‌بازي
و هزاران بار
چون پادشاهي مخلوع
باز مي‌آيي.

نزار قباني، ترجمه موسي بيدج

0 Comment: