Free Copy From This Blog -all Object-

کپی برداری از عکسها و مطلاب آزاد است
بر روی عکسها کلیک کنید تا در اندازه واقعی ببینید

Thursday, April 3, 2008

عشق و دستبند

با هم
از کف دريا
و از ميان امواج
برآمديم
زيبا
آبي
ستاره‌وش.

هم صدف بوديم و
هم مرواريد
و ماهيان
از شيره‌ي جان ما
سيراب مي‌شدند
تا از کنار سوسمارها
به سلامت بگذرند.

در ميانه‌ي توفان، اما
گم شديم از هم؛
گرداب تو را ربود و
به مردابي فرو رفتي که
ـ مي دانم ـ
نمي شناسي‌اش.

اکنون منم
با عشق
با مردي که
نفس خورشيد در اوست
و پيراهن سفيدش
هرگز به چرکي خون
آلوده نمي‌شود
و تو مانده‌اي
تنهاي تنها
تکيه داده
بر کمان فرسوده‌ي خداي جنگ.

عطر حرير با من است و
تندي فلفل با تو
سخاوت رهايي با من است و
سختي بند با تو
همنشين خورشيد منم
معشوقه‌ي چاه تو.

و چه کرده‌اي که عشق
از تو مي‌گريزد
و نفس زندگي‌ات
از انتظار مرگ
مسرور است؟

چه شد که
من سپيدپوش شدم و
تو
در تلخي چرکاب
سياه به تن کردي؟
چه شد که زيبايي‌ات قهوه‌اي شد
و معجزه عشق را از کمربندت دزديدند؟

اينک
کيست معشوق تو
که تيرهاي زهرآگين او
عشق را به آتش مي‌کشد؟
کيست که صورت عشق
را زخمي مي‌کند
و با دست‌هاي نادان تو
بر چهره‌ي عشق
آتش مي‌پاشد؟

کيست با تو
که ستاره را در قلبت مي‌کشد
آواز را ويران مي‌کند
و به دست‌هاي عشق
دستبند مي‌زند؟

روي از تو مي‌گيرم
و به نيمه‌ي ديگرم
ـ که تو نيستي ـ
مي‌پيوندم.


شكوه ميرزادگي

1 Comment:

Anonymous said...

salam sormelina
sherat va aksat ghashangan
mamonon az zahmatet
makhsosan sheraie nazi dari
aksatam ke khili mahshare
edame bede ie chizi mishi to ....