چو گلهاي سپيد صبحگاهي
در آغوش سياهي
شکوفا شو
گره از گيسوان خفته وا کن
فريبا شو
گريزا شو
چو عطر نغمه کز چنگم تراود
بتاب آرام و در ابر هوا شو
نگه در چشم من بگذار و بردار
فروکش کن
نيايش کن
بلور بازوان بربند و واکن
دو پا برهم بزن پايي رها کن
زجمع آشنا بيگانگي کن
چو دود شمع شب از شعله برخيز
گريز گيسوان بر بادها ريز
بپرداز بپرهيز
چو رقص سايهها در روشني شو
چو پاي روشني در سايهها رو
گهي زنگي بر انگشتي بياويز
نوا و نغمهاي با هم بياميز
دلارام
ميارام
گهي بردار چنگي
به هر دروازه رو کن
سر هر رهگذاري جستجو کن
به هر راهي نگاهي
به هر سنگي درنگي
برقص و شهر را پر هاي و هو کن
ستاره دانهچين کن نيک و بد کن
نظر بر آسمان سوي خدا کن
دعا کن
نديدي گر خدا را
بيا آهنگ ما کن
منت ميپويم از پاي اوفتاده
منت ميپايم اندر جام باده
تو برخيز
تو بگريز
برقص آشفته بر سيم ربابم
شدي چون مست و بي تاب
چو گلهايي که ميلغزند بر آب
پريشان شو بر امواج شرابم
0 Comment:
Post a Comment