از من مگیر بانو!
بگذار این خراب
- که من باشم-
در فسفر نگاه تو
خود را
بیخویشتر کنم.
در فلس شانههای تو
گم شد.
کز نقرهی صدای تو
الماس میشود
تقطیر کن مرا
بیخود که نیست به دنبال تو
من از عَدَن کشیدهام اینجا
اینجا چه سرد و مرطوب است
اینجا چقدر نمور است
اینجا چقدر بید مجنون دارد
من سردم است
و باز
دست و پای دلم میلرزد
یا نه ، هرچه تو میگویی:
"گندم...."
یا چیز ِ دیگری
آخر مگر چقدر برایت عزیز بود
میخواستم برای تو باشم.
این جاده یک طرف دارد
همواره بین ما
یک علامت ممنوع است
من ابتدا رها شدهام یا تو؟
این را
من لااقل نمیدانم
تو کهکشان خود را
از من جدا مکن!
این کوزهی سفالی را
دیگر تَرَک مینداز
من همچنان گرسنهی نام توام
"حوا" فقط تویی
باغی که شوکران و شکر دارد
بانو!
من حوصله ندارم
کافیست
بازی تمام شد. جام مرا بده
طه حجازی
0 Comment:
Post a Comment