Free Copy From This Blog -all Object-

کپی برداری از عکسها و مطلاب آزاد است
بر روی عکسها کلیک کنید تا در اندازه واقعی ببینید

Wednesday, October 15, 2008

آن سیب

آرامش نباتی من را
از من مگیر بانو!
بگذار این خراب
- که من باشم-
در فسفر نگاه تو
خود را
بی‌خویش‌تر کنم.

☼☼☼

ابریشمی که زلف تو را می‌کشید
در فلس شانه‌های تو
گم شد.

این فصل چندمی‌ست
کز نقره‌ی صدای تو
الماس می‌شود
تقطیر کن مرا

در جاده‌های درد و شقیقه
بی‌خود که نیست به دنبال تو
من از عَدَن کشیده‌ام اینجا
این‌جا چه سرد و مرطوب است
این‌جا چقدر نمور است
این‌جا چقدر بید مجنون دارد
من سردم است
و باز
دست و پای دلم می‌لرزد

☼☼☼

آن سیب
یا نه ، هرچه تو می‌گویی:
"گندم...."
یا چیز ِ دیگری
آخر مگر چقدر برایت عزیز بود
می‌خواستم برای تو باشم.
این جاده یک طرف دارد
همواره بین ما
یک علامت ممنوع است
من ابتدا رها شده‌ام یا تو؟
این را
من لااقل نمی‌دانم
تو کهکشان خود را
از من جدا مکن!
این کوزه‌ی سفالی را
دیگر تَرَک مینداز
من همچنان گرسنه‌ی نام توام
"حوا" فقط تویی

☼☼☼

این سرنوشت ماست
باغی که شوکران و شکر دارد
بانو!
من حوصله ندارم
کافی‌ست
بازی تمام شد. جام مرا بده

طه حجازی

0 Comment: