شبهای پائیز
که برگهای معلق
در ماهتاب
شنا میکردند
من آسمان را
به تماشا مینشستم
دلم میخواست چندان عدد یاد بگیرم
تا همه ستارهها را
شماره کنم
امروز دریافتهام
که نباید چیزهایی را شماره کرد
که هرگز یکیشان
از آن من
نبوده است
گویا سرنوشت مرا
در دورترین ستارهها معلوم کردهاند
آیا انسان را به ستاره فروختهاند
یک شب از آسمان نگاه تو
بالا میروم
و همه ستارهها را
به دریا میریزم
تا ماهیان دیوانه را
به شام دعوت کنم
آنگاه سرنوشت سیاهان را
بر برگهای سپیدار
خواهم نوشت
از پشت میلهها
آسمان چندان کوچک است
که هر زندانی
منجی ست
دیگر برای شمارش ستاره
اعداد سه رقمی را
نیازی نیست
در ماهتاب
شنا میکردند
من آسمان را
به تماشا مینشستم
دلم میخواست چندان عدد یاد بگیرم
تا همه ستارهها را
شماره کنم
امروز دریافتهام
که نباید چیزهایی را شماره کرد
که هرگز یکیشان
از آن من
نبوده است
گویا سرنوشت مرا
در دورترین ستارهها معلوم کردهاند
آیا انسان را به ستاره فروختهاند
یک شب از آسمان نگاه تو
بالا میروم
و همه ستارهها را
به دریا میریزم
تا ماهیان دیوانه را
به شام دعوت کنم
آنگاه سرنوشت سیاهان را
بر برگهای سپیدار
خواهم نوشت
از پشت میلهها
آسمان چندان کوچک است
که هر زندانی
منجی ست
دیگر برای شمارش ستاره
اعداد سه رقمی را
نیازی نیست
کیومرث منشیزاده
0 Comment:
Post a Comment