Free Copy From This Blog -all Object-

کپی برداری از عکسها و مطلاب آزاد است
بر روی عکسها کلیک کنید تا در اندازه واقعی ببینید

Monday, August 11, 2008

حتی تمام ابرهاي جهان را به تن كنم
باز ردايي به دوشم مي‌افكنند
تا برهنه نباشم
اينجا نيمه‌ي تاريك ماه است
دستي كه سيلي مي‌زند
نمي‌داند
گاهي ماهي تنگ
عاشق نهنگ مي‌شود
بيهوده سرم داد مي‌كشند
نمي‌دانند
ديگر ماهي شده‌ام
و رودخانه‌ات از من گذشته است
نمي‌خواهم بيابان‌هاي جهان را به تن كنم
و در سياره‌اي كه هنوز رصد نكرده‌اند
نفس بكشم
حتی اگر باد را به انگشت نگاري ببرند
رد بوسه‌ات را پيدا نمي‌كنند

به كوچه بايد رفت
گرچه ماشين‌ها از ميان ما و آفتاب مي‌گذرند
به كوچه بايد رفت
اين همه آسمان در پنجره جا نمي‌شود.

مي‌خواهم در جنوبي‌ترين جاي روحت
آفتاب بگيرم
چراغ سقفي به درد شيطان هم نمي‌خورد
آن كه پرده را مي‌كشد
نمي‌داند
هميشه صداي كسي كه آن سوي خط ايستاده
فردا مي‌رسد
بگذار هر چه مي‌خواهند
چفت در را بيندازند
امشب از نيمه‌ي تاريك ماه مي‌آيم
وتمام پرده‌ها و رداها را
تكه‌تكه خواهم كرد
بگذار براي بادبادك و شب‌تاب هم
اتاقي حوالي جهنم اجاره كنند
من هم خواهم رفت
مي‌خواهم پيراهنم را به آفتاب بدهم.

گراناز موسوی

0 Comment: