امروز بوسههای تو يادم آمد
در اين زمين زيبای بيگانه
وکاکل کوتاه موهايت
کوتاه؟ يا بلند؟
يا فرق باز شده از وسط؟
يادم نيست!
و دستهايت
و شانههايت
و آن مورب نورانی از چشمهايت
چيزی ميان مشکی و عسل و خرمايی
بی جنس؟
انگار با تمامی جنسيتها
يادم نيست!
اينها تمام حافظه من نيست
تنها اشارههایي از فاصلههاست
مجموعههای فاصلهها يادهای توست
يا يادهای شما؟
يادم نيست!
آيا تو يک نفری؟
يا مجموعه نفراتی؟
يا ترکيبی از اشارههای سراسر تصادفی از چهرههای عزيزی هستی که میشناختهام؟
يادم نيست؟
آيا تو کودکی من هستی؟
يا پيریام؟
من اگر زن بودم
آيا تو میشدم ؟
.
.
.
امروز
از تخت سينهام، دستی، دريچه مخفی را آهسته باز کرد
در من، تو را بيدار کردند
- اي کاش در من هميشه تو را بيدار میکردند -
رضا براهنی
0 Comment:
Post a Comment