تو ساعتي تو چراغي تو بستري تو سکوتي
چگونه ميتوانم
که غايبت بدانم
مگر که خفته باشي در اندوههايت
تو واژهاي تو کلامي تو بوسهاي تو سلامي
چگونه ميتوانم که غايبت بدانم
مگر که مرده باشي در نامههايت
تو يادگاري تو وسوسهاي تو گفتگوي دروني
چگونه ميتواني که غايبم بداني
مگر که مرده باشم من در حافظهات
بهانهها را مرور کردم
گذشته را به آفتاب سپردم
به عشق مرده رضايت دادم
يعني
همين که تو در دوردست زندهاي
به سرنوشت رضايت دادم...
محمدعلي سپانلو
0 Comment:
Post a Comment